رو در رو با ساکنان پایتخت درباره مهم‌ترین مشکلات تهران و اولویت‌های کاری شهردار

رو در رو با ساکنان پایتخت درباره مهم‌ترین مشکلات تهران و اولویت‌های کاری شهردار

تهران این روزها در انتظار یک تغییر است، تغییری که ساکنانش نمیدانند از وقوعش خوشحال باشند یا نگران، هر چند ذهنیتی که عموم مردم نسبت به شهردار جدید تهران دارند، تا حد زیادی مثبت است، اما تهران با وجود تمام توسعه‌های طولی و عرضی که تجربه کرده، حال و روز خوشی ندارد، این امری است که کارشناسان و مسوولان و اعضای شورای شهر به بهانه‌های مختلف بر آن تاکید دارند.

به گزارش بنانیوز(BanaNews.ir «خواسته مون اینه که کاری کنن تهران جایی بشه برای زندگی» این پاسخ را آقایی که در پارک لاله روی نیمکت نشسته و با دوست بازنشسته‌اش شطرنج بازی میکند‌ در پاسخ سوال «از شهردار جدید چه توقعی دارید؟» میدهد پاسخی که شاید فحوای کلام بسیاری از افرادی بود که در سطح شهر تهران با این سوال مواجه شدند. این روزها پس از ١٢ سال شهردار پایتخت ٢٠٠ ساله ایران تغییر کرده است. ١٢ سال است که تهرانیها با تمام تغییرات خوشایند و ناخوشایند تهران کنار آمده‌اندبسیاری از اهالی پایتخت معتقدند با تغییرات غیراصولی در شهر، تهران دیگر یک شهر برای زندگی نیست. تهرانی که حالا نه شهری تاریخی است و نه شهری مدرن، میانمایه، هر روز قد میکشد و طول و عرضش کش میآید و حریم آدم‌هایش کوچک‌تر میشود. هر روز برای شهروندان جای کمتری برای راه رفتن، رانندگی، نفس کشیدن، قدم زدن و به طور کلی زندگی کردن پیدا میشود.

از آن روزهایی که شاه قاجارها روستای کوچک کوهپایه البرز را برای تاج‌گذاری و اقامت انتخاب کرد و تهران شد پایتخت سلطنت قاجار تا به امروز که شهر تلاش میکند تا رخت مدرنیته به تن کند، روزهای تلخ و شیرین بسیاری دیده و ویرانیها و آبادیهای فراوانی را تجربه کرده. تاریخ برای تهران قصه‌های فراوانی را در صفحاتش ثبت کرده، اما شاید برای معاصران قصه یک دهه گذشته تهران غمگین‌ترین قصه‌ای باشد که تجربه‌اش کرده‌اند. در میان روزهایی که این پایتخت ٢٠٠ ساله از سر گذرانده، آدم‌هایی هم کلید شهر را در بلدیه و در کسوت محتسب به دست گرفتند و امروز منصب «شهردار» را در کنار نام‌شان یدک میکشند.

تهران این روزها در انتظار یک تغییر است، تغییری که ساکنانش نمیدانند از وقوعش خوشحال باشند یا نگران، هر چند ذهنیتی که عموم مردم نسبت به شهردار جدید تهران دارند، تا حد زیادی مثبت است، اما تهران با وجود تمام توسعه‌های طولی و عرضی که تجربه کرده، حال و روز خوشی ندارد، این امری است که کارشناسان و مسوولان و اعضای شورای شهر به بهانه‌های مختلف بر آن تاکید دارند. محمدعلی نجفی حالا برای رفتن به ساختمان بهشت آماده میشود و قرار است مدیریت تهران را به عهده بگیرد، تهرانی که هیچ نشانی از تهران بودن ندارد و به قول دختری که در پارک دانشجو از ته‌مانده‌های ساختمان تئاتر شهر روی کاغذ طرح میزند: «تهران هیچ هویت مشخصی نداره، نه تهران دوره قاجارِ، نه تهران پهلوی، نه حتی تهران مدرن معاصر، یه شتر گاو پلنگ شده که هیچ چیزش شبیه یه پایتخت نیست»

نقاش پارک دانشجو معتقد است تنها عامل این بیهویتی شهرداری است، سازمانی که مجوزهای پولی صادر میکند: «من خیلی نمیخوام وارد موضوع بشم، اما چون رشته‌ام معماریه مجبورم با یک‌سری مناسبات از نزدیک برخورد داشته باشم.» و حرفش را نیمه تمام میگذارد و میگوید: «چه فایده داره گفتنشون، شهردار جدید هم اگه تونست این فسادهای مالی شهرداری رو رفع و رجوع کنه، نمیخوایم از زباله برق تولید کنه.»

کارشناسان انتقادات زیادی به مدیریت توسعه شهری در تهران دارند، ساخت و سازهای غیراصولی و افسارگسیخته بدون توجه به جامعه‌شناسی شهری و همچنین بیتوجهی به موضوع حمل و نقل و ترافیک در جریان توسعه شهری از مواردی است که همواره در نشست‌های تخصصی مورد نقد و بررسی قرار میگیرد و هر کدام از کارشناسان در این زمینه نظریه‌پردازی میکنند، اما بسیاری از نظریه‌ها به بن‌بست میرسد و اینکه با وضعیتی که تهران این روزها دارد و رشد کاریکاتور گونه‌اش، کار چندانی برایش نمیتوان کرد. فارغ از نظرهای کارشناسی در مورد پایتخت ٨ میلیون نفری ایران، مردمی که در ساختمان‌های به هم فشرده و خیابان‌های پرترافیک آن زندگی میکنند هم نظراتی در مورد زندگی در این شهر دارند، نظراتی که در برخی مواقع همسو و منطبق با نظرات کارشناسان است اما به زبانی ساده‌تر بیان میشود و تئوریهای علمی به همراه ندارد و گاهی هم نظریه‌پردازیهای کارشناسان را نقض میکند.

همزمان با شروع کار شهردار جدید تهران در خیابان‌ها و میادین نقاط مختلف شهر از مردم در مورد انتظارات‌شان از شهردار جدید پرسیدیم و اینکه به نظر ساکنان تهران کلیددار این شهر بهتر است چه امری را در مدیریت شهریاش در اولویت قرار دهد. بسیاری از شهروندان تهرانی از بزرگ‌ترین معضل تهران گله دارند و خواهان تدبیری برای کاهش آن هستند، «ترافیک» معضلی که تبدیل شده به بخش جداییناپذیر پایتخت‌نشینان. معضلی که به زعم کارشناسان بخش عمده آن به فرهنگ مردم بر میگردد، اما سوء مدیریت در کلانشهری مثل تهران هم نقش پررنگی در ایجاد و گسترش این معضل دارد.

ساکنان پارکینگی در دامنه‌های البرز

«ما داریم تو پارکینگ زندگی میکنیم، شهردار جدید میتونه نجاتمون بده؟ » کلاه ایمنی‌اش را بالا داده و پای راستش را حایل کرده برای موتو سیکلتش، تندتند جمله‌ها را ردیف میکند و در میان جملاتش که به شکایت شبیه ترند میگوید: «من مجبورم با موتور کار کنم، راه دیگه‌ای ندارم، میدونید چقدر دود میخورم هر روز، بعد چند سال ریه برای من میمونه؟» و بعد دستش را توی هوا میچرخاند و میگوید: «البته الان تو دلتون میگید اینا به شهردار چه مربوطه؟ مربوطه خانم، این مشکلات اصلا مستقیم به شهردار مربوطه، این چه وضعیتیه تو خیابون، تهران شده پارکینگ، قفل شده اصلا.»

از زندگی شکوه میکند و باز هم از وضعیت خیابان‌ها و وضعیت رانندگی مردم میگوید و بعد هم انگار پشیمان شده باشد از گفتن حرف‌هایش میگوید: «آخه شهردار که نمیاد به حرفای من و شما گوش بده، شهردار که تو ترافیک نمیمونه، دود نمیخوره که بخواد این حرفا رو بفهمه، الکی خودتونو خسته نکنید، برید بنویسید، تهران باغ کتاب داره، چقدر خوب که پارک داره، نمایشگاه داره، اتوبان داره، تونل داره، اینارو بنویسید، مشکلات ما که برای شهردار مهم نیست.» موتورش در هیاهوی خیابان گم میشود و صدای موتوسیلکت‌ها چهارراه را تسخیر میکند و موتورسوارها در میان ماشین‌ها قیقاج میروند تا ترافیک را دور بزنند.

تهران یک کارگاه ساختمانی

جرثقیل؛ هر کجای تهران بایستید، در چشم‌اندازتان یک یا دو جرثقیل خودش را در منظر نگاه‌تان جا میدهد. جرثقیل‌هایی که به شکل خستگی ناپذیری دور خودشان میچرخند تا برج‌ها و ساختمان‌های سنگی و بتنی شش ماهه و هفت ماهه قارچ گونه از زمین پایتخت برویند. شاید به تعبیری اگر از ارتفاع بالاتری به تهران نگاه کنیم، آن را بیشتر شبیه یک کارگاه ساختمانی ببینیم تا شهری برای زندگی. جایی که در آن ساخت و ساز و تخریب و نوسازی و بهسازی تمامی ندارد. ساخت و‌سازی که در محدوده خاصی از شهر اتفاق نمیافتد، از شمال تا جنوب و از شرق تا غرب تهران، در هر کوچه و پس کوچه یک یا دو ساختمان در حال ساخت است.

یکی از خیابان‌های فرعی زعفرانیه، شیب بالای خیابان نفس ماشین‌ها را میبرد، نفس پیاده‌ها را هم. هرچند راهی برای پیاده‌روی نیست و برای عبور از خیابان باید در حریم اتومبیل‌ها حرکت کرد. آقایی در حال صحبت با نگهبان یکی از برج‌های خیابان است. میگوید «بچه شمرون» است و زور بچه‌هایش برای مهاجرت به خواست او نچربیده و نخواسته در غربت سرش را زمین بگذارد. انگار که گفتن از تهران و مشکلاتش زخم کهنه‌ای را برایش باز کند، دعوت‌مان میکند تا روی نیمکت کنار اتاق نگهبانی بنشینیم و با خنده میگوید: «من که بازنشسته‌ام و تا دلت بخواد وقت دارم» و بعد شروع میکند از روزهای دور تهران گفتن: «ما خونه‌مون تو دروس بود، اون روزایی که تهران، تهران بودها، الان هم جبر زمونه منو برج‌نشین کرده وگرنه که آدم این ساختمونای بلند نیستم.»

 مرد انگار توی ذهنش سفر تلخی را آغاز کرده باشد، آهی میکشد و میگوید: «نمیخوام برات قصه بگم، اما شما ببین، این همه اینجا برج ساختن، اما یه پل یا یه زیرگذر نساختن، شب بیا اینجا ببین چه ترافیکیه، دیگه نمیشه درستش کرد، مگر اینکه بکوبن دوباره بسازنش، نیازی به گفتن نیست، همه میدونن که اگر کارت تو شهرداری گیر کنه، غیرممکنه پول حلش نکنه، پول میگیرن مجوز برج چهل طبقه میدن، پارکینگ مسکونی میکنن، راه مردم رو میبندن، هر کاری که پول بخواد انجام میدن.» خانمی با یک زنبیل پارچه‌ای از خرید برمیگردد، مرد اسم فامیل زن را صدا میکند و میگوید‌: «از این خانم بپرس درباره تهران، پارسال تو همین خیابون ماشین بهش زد چند ماه بستری بود.» ‌زن جویای موضوع بحث میشود و بعد میگوید: «شما ببین اینا پیاده‌راه رو هم فروختن، حریم برج تا دم خیابون اومده، مردم همه با ماشین اینور اونور میرن دیگه، یکی هم که مثل من نمیتونه با ماشین بره باید این باشه وضعیتش، داشتم کنار خیابون میرفتم ماشین دو تا جوون یهو از سر پایینی خیابون کناری پیچید نتونست کنترل کنه، با همون سرعت زد به من، الان تو پاهام پلاتینه.»

خیابان‌های باریکی که از ۴٠ سال پیش عریض نشده‌اند و رشدشان فقط در ارتفاع بوده، خانه‌باغ‌های شمیران که یک یا دو خانواده در آنها ساکن بودند، تخریب شده‌اند و به جایشان برج‌های ٢٠ طبقه قد کشیده‌اند، ٢٠ خانواده با ماشین‌هایشان، جایگزین یک خانواده شده‌اند. همین میتواند ترافیک دایمی خیابان‌های منطقه شمیران را توجیه کند. ترافیکی که از ساعات اولیه هر روز آغاز و تا ساعاتی بعد از نیمه شب ادامه دارد. زن و مرد وارد یک بحث درددل‌گونه دوطرفه شده‌اند، مرد در میان بحث میگوید: «من که امید ندارم تهران بتونه برگرده به روزهای خوبش، هر چی پیشتر میریم، اوضاع بدتر میشه، اما باز ببینیم آقای نجفی چی کار میکنه دیگه، باید صبر کرد.»

سلسبیل و اهالی محل آقای شهردار

«٢٣ دی١٣٣٠ در محله رودکی (سلسبیل) تهران متولد شد، پدرش مرحوم احمدعلی فرزند یک روحانی بود که سال ١٣١٢ از روستایی واقع در کلات خراسان به تهران آمده و در ارتش استخدام شد و مادرش نیز اصالتا تهرانی است.» این بخشی از بیوگرافی مردی است که با رای قاطع اعضای شورای شهر به ساختمان بهشت رفت تا کلید تهران را بعد از ١٢ سال از محمدباقر قالیباف تحویل بگیرد. محمدعلی نجفی متولد محله سلسبیل یکی از محلات قدیمی تهران است؛ محله‌ای که از شمال به خیابان آزادی و از جنوب به خیابان کمیل منتهی میشود و شرق آن اتوبان نواب و پروژه مشهوری است که در دوران مدیریت غلامحسین کرباسچی اجرا شد.

مغازه پر از طاقه‌های پارچه است، در ورودی و ویترین مغازه از ۴٠ سال پیش تغییری نکرده‌اند، مرد روی چهارپایه نشسته و گاهی به مشتریهای گذری که در مورد قیمت‌های پارچه‌های بیرون مغازه سوال میکنند، جواب میدهد. میگوید ساکن همین محل است و بعد از بازنشستگیاش از یک اداره دولتی، در این مغازه که از قدیمیترین فروشگاه‌های محله است فروشندگی میکند، نمیداند که شهردار جدید تهران اهل این محله است، درباره زندگی در سلسبیل میگوی » :اینجا منطقه تجاری محسوب میشه، که چند پاساژ نسبتا قدیمی داره، کل این خیابون مغازه است اما تو محدوده این خیابون و خیابون‌های اطراف هیچ سرویس بهداشتی عمومی ساخته نشده، این شاید برای شما که یک ساعت یا دو ساعت اینجا هستید خیلی مهم نباشه، اما خانواده‌هایی که با بچه میان اینجا خرید واقعا مشکل دارن»

اما کسانی که در کوچه پس‌کوچه‌های باریک و قدیمی این محله ساکن‌اند هم با مشکلاتی روبه‌رو هستند که آقای فروشنده اینطور به آن اشاره میکند: «تو این محدوده فقط ساختمون میبینید، هیچ فضای سبزی اینجا نیست، ما اگر بخوایم بچه‌ها رو ببریم پارک باید تا خیابون کمیل و پارک باباییان بریم. پارکینگ هم همین طور، ما از در خونه نمیتونیم بیاییم بیرون چون کسایی که برای خرید میان اینجا تو کوچه‌های اطراف ماشینشون رو پارک میکنن، حالا سرقت‌هایی که از ماشین‌ها میشه و داد و فریادها و رفت و آمدهایی که برای ساکنین مزاحمت ایجاد میکنه به کنار، اما پنجشنبه و جمعه واقعا اینجا دیگه جای زندگی نیست.»

خریداری چند متر پارچه میخواهد و مرد متر فلزی کوتاهش را در دست میگیرد تا مشتری را راه بیندازد. بیرون مغازه خانم‌ها با دقت ویترین‌ها را از نظر میگذرانند، خانم جوان از مغازه لباس‌فروشی بیرون میآید، سه سال است که در خیابان قصرالدشت ساکن شده و میگوید عمده خریدهایش را از سلسبیل انجام میدهد، مهم‌ترین مساله محله از نظر او موضوع پارکینگ است: «شهرداری فقط پول میگیره مجوز میده، کاری نداره مردم چطور با این شرایط میخوان زندگی کنن، یک خونه دو طبقه رو میکوبن، چهار طبقه میسازن، یک خانواده شده چهار خانواده، مالک ساختمون طمع میکنه و میره یه پولی به شهرداری میده که پارکینگ ساختمون رو هم مسکونی کنه و اجاره بده، این کوچه‌های تنگ و باریک مگه چقدر جا داره.»

با کلافگی میگوید به دلیل اجاره کمتر مجبور است در این محل بماند اما آرامش ندارد: «کلا منطقه ١٠ و ١١ و ١٢ مشکل تراکم جمعیت داشتن، حالا دارن مشکل تراکم ساختمون پیدا میکنن، واقعا نمیشه نفس کشید اینجا» تلفنش که زنگ میخورد عذرخواهی میکند و چشم میدوزد به ویترین مغازه کفش‌فروشی. در کوچه باریک کناری خانمی چادر مشکیاش را روی سرش میکشد و در خانه را پشت سرش میبندد؛ از زندگی و مشکلات در محله که میپرسیم، میگوید: «من از بچگی تو همین محل بودم، محله خوبیه ولی شما وضع کوچه‌ها رو ببین، این جوب‌های شیب‌دار واقعا رانندگی رو تو کوچه مشکل میکنه، خیلی هم به شهرداری گفتیم بیان اینجا رو دست کنن، یه مدت گفتن خود اهالی هزینه شو بدن ما کارگر میفرستیم بیاد درست کنه، اما هیچ کس قبول نکرد، این وظیفه شهرداریه نه اهالی محل!»

زن کنار چرخ سر کوچه میایستد تا از میان دسته‌های کوچک سبزی پاک شده چند دسته انتخاب کند و بعد انگار بخواهد از محله کودکیهایش دفاع کند میگوید: «اینجا خیلی محله خوبیه، اهالی خیلیهاشون همدیگه رو میشناسن، هر چند بعد از اینکه نواب رو ساختن خیلی از قدیمیها رفتن و آدمای جدید اومدن اینجا، اما بالاخره یه محله قدیمیه، شما کوچه‌ها رو ببین یه دونه آشغال رو زمین نیست، مردم خیلی رعایت میکنن، مثل بعضی محله‌ها نیست که همه فقط به خونه خودشون فکر کنن و کوچه و خیابون براشون مهم نباشه.»

زن درست میگوید، پس‌کوچه‌های سلسبیل با وجود اینکه به پارکینگ شبیه‌تر است تا کوچه، اما کاملا میشود دقت اهالی را در رعایت نظافت محله در آنها مشاهده کرد. در مورد اینکه نجفی هم اهل همین محله‌ای است که او اشاره به محاسنش میکند و آنقدر به آن علاقه داشته که حدود ۴۵ سال از زندگیاش را در آن بگذراند هم میگوید: «آره چند وقت پیش که گفتن میخواد شهردار بشه پسرم بهم گفت که آقای نجفی بچه این محله، حالا ببینیم واقعا آقای شهردار برای این محل چیکار میکنه دیگه» زن میخندد و مرد سبزیفروش هم با خنده‌اش همراه میشود و میگوید: «هیچی، چیکار میخواد میکنه، اینجا که دیگه جای نفس کشیدن نداره که مگر اینکه مغازه‌ها رو خراب کنه پاساژ بسازه» تعداد عابران خیابان با پایین رفتن خورشید بیشتر میشود، مغازه‌دارهایی که از سر بیکاری دم در ایستاده بودند، حالا پشت پیشخوان مغازه‌هایشان قرار میگیرند تا لباس و کفش و کالای خواب و لوازم بهداشتی به مشتریهایشان بفروشند.

فرهنگ شهری و نقش شهرداری

مرد از مغازه بیرون میآید، چای کیسه‌ای را از داخل فنجان بیرون میآورد و سطل زباله بزرگ آن‌سوی پیاده رو را هدف میگیرد و چای کیسه‌ای را پرتاب میکند. گرمای شهر در حال شکستن است و خریداران همیشه مراکز خرید کیسه خرید به دست، در خیابان با چشمانی که هنوز تشنه خرید است تردد میکنند، کمی پایین‌تر از میدان‌ روی نیمکت‌های سیمانی نشسته تا نفسی تازه کند. تهران برایش مترادف با شلوغی و ازدحام است. ٣٠ سال هم ندارد اما دستش را روی قلبش میگذارد و میگوید: «روی زمین پر از آدم، زیر زمین پر از آدم، همه جا شلوغه، نمیشه نفس کشید.» خبر تغییر شهردار را نشنیده، میگوید: «ربطی بهم نداره که کی شهردار باشه، من اصلا کارم چیز دیگه‌اییه» با انگشت‌هایش بازی میکند، یک درمیان فشارشان میدهد و صدای ضعیف شکاندن‌شان لای صدای اتوبوسی که رد میشود، گم میشود.

در یک شرکت واردات محصولات پزشکی کار میکند و برای اینکه مترو و اتوبوس سوار نشود از خیابان مطهری تا سه‌راه جمهوری پیاده‌روی میکند: «شهردار تهران اگر قراره کاری کنه باید تعداد قطارهای مترو رو بیشتر کنه، وضعیت متروها واقعا توهین مردمه. اون وضعیتی که آدم‌ها سوار و پیاده میشن البته به فرهنگمون هم بر میگرده، اما خب قطار هم کمه دیگه، من همین کشورهای اطراف خودمون رو رفتم و متروهاشونو دیدم، اصلا اینجوری نیستن، این وضعیت واقعا تحقیرآمیزه.» و بعد انگار بخواهد شرط انصاف را به جا بیاورد: «خوبه که این اتوبوسای BRT و مترو تو تهران اومده، اما کیفیتشون پایینه، مترو میسازن هی خط‌ها رو اضافه میکنن، خوبه اما بالاخره باید شرایطی باشه که مردم اینقدر اذیت نشن» خودش ماشین شخصی ندارد اما به تمام خودرو‌های تک‌سرنشین حق میدهد که زیر بار فرهنگ‌سازی استفاده از وسایل حمل و نقل عمومی نروند: «من اگر ماشین داشتم هیچ‌وقت سوار مترو و اتوبوس نمیشدم، وقتی میبینم این همه اذیت و وقت تلف کردن و اعصاب خوردی برام داره، چرا باید سوار مترو بشم که اول صبح با یه آدم بیفرهنگ جر و بحث کنم، معلومه که ترجیح میدم پول بنزین بدم اما اعصابم راحت باشه.»

یادآوری ترافیک خیابان‌های تهران هم تاثیری در نظرش ندارد هر چند معتقد است: «البته آدم با ماشین شخصی هم باشه یک جور دیگه اعصابش خرد میشه» ‌و با دستش به خیابان اشاره میکند و ماشینی که آن طرف خیابان دستش را به نشانه اعتراض به راننده جلویی روی بوق گذاشته و سرش را تکان میدهد: «دیوونه خونه است تهران

شهر زیرزمینی

صدای مردانه‌ای از بلندگوی ایستگاه مدام تکرار میکند: «آقای محترم پشت خط بایستید، مسافر محترم سکوی جنوبی با شما هستم!» مسافران سر میکشند ببینند مخاطب صدا چه کسی است. قطار در حال ورود به ایستگاه است، بعد از سال‌ها بالاخره جمله: «ابتدا اجازه دهید مسافران داخل قطار خارج شوند، سپس جهت ورود از کناره‌های در قطار استفاده کنید» روی مسافران شهر زیرزمینی تاثیر گذاشته و مسافران روی سکو گوشه‌ای ایستاده‌اند تا مسافران قطار پیاده شوندداخل قطار اما در میان هجوم دستفروش‌ها، آدم‌ها کلافه میشوند، به هم چشم غره میروند و با هم جر و بحث میکنند، در ایستگاه دروازه دولت تا حد زیادی از بار مسافران داخل قطار کم شده، خانم جوانی به شیشه روبه‌رویش خیره شده، دستفروش‌ها و اجناسی که میفروشند و این جمله که «مترو شده بازار» شروع خوبی است برای باز شدن بحثی که در مترو هیچ حریمی ندارد، آدم‌ها بیدعوت وارد بحث میشوند: «مترو یک وسیله است، استفاده ازش فرهنگ میخواد که هنوز جا نیفتاده، فرهنگ که فقط دادن جا به آدمای مسن نیست، اینکه به حریم بقیه احترام بگذاریم ربطی به هیچ مسوولی نداره» خانمی که نشسته اما گله‌اش چیزی دیگری است: «من همیشه تو ساعت‌های پیک مترو سوار میشم، همیشه فکر میکنم اگر یکی از مدیرای مترو سوار قطار تو اون شرایط بشن شاید واقعا فکری بکنن، بالاخره که باید این مسافرا رو جابه‌جا کنن، اما چرا اینجوری، شما اگر صدات به گوش شهردار جدید میرسه بهش بگو یه فکری برای مترو کنه، این همه آدم هر روز دارن از مترو استفاده میکنن، انصاف نیست به خدا» و دستفروشی که بساطش را در کیف چرخدارش جا داده و به فاصله یک ایستگاه روی صندلی نشسته هم میگوید: «تو رو خدا این رو هم بگید که کار به کار ما نداشته باشن» صدای خنده مسافران بلند میشود و یک نفر از ردیف روبه‌رو میگوید: «شما به ما کار نداشته باشید، یک لحظه تو قطار آرامش نداریم» و بحث کشیده میشود به نان‌آوری خانه و مشکل اشتغال جوانان و صدایی در قطار میپیچد و اعلام میکند که قطار وارد ایستگاه پایانی شده و مسافران باید قطار را ترک کنند.

شهر عمودی

غربیترین نقطه تهران هیچ شباهتی به تهرانی که همه میشناختند، ندارد. در ١٠ سال گذشته این منطقه به قدری تغییر کرده که حتی ساکنان غرب تهران هم در آن احساس غریبی میکنند. مختصاتی شبیه شهرهای حاشیه جنوبی خلیج فارس، برج‌های بلند، با چراغ‌های روشن و دریاچه‌ای که تهران را در خود منعکس کرده، ماشین‌های انبوه بعد از پشت سر گذاشتن ترافیکی سنگین از بزرگراه باکری تا انتهای همت، رسیده‌اند به دریاچه خلیج فارس تا شاید در تهران، حال و هوای دوبی را تجربه کنند. دکه‌ای کوچک بستنی و نوشیدنی میفروشد و همهمه‌ای از کسانی که سعی میکنند گرمای شب تابستانی تهران را در میان اسکوپ‌های بستنی حل کنند دور دکه شکل گرفته، راضیاند از اینکه میتوانند از شلوغی تهران، به شلوغی دریاچه پناه بیاورند، از شمال شرق تهران آمده‌اند، میگوید: «میآییم هایپر استار خرید میکنیم، بعدش هم میآییم اینجا یه حال و هوایی عوض کنن بچه‌ها، فضای خوبی داره» خانواده دیگری از افسریه آمده‌اند و نخستین بار است آمده‌اند تا پارک انتهای همت را ببینند، پدر شاکی است که: «چهارساعت و نیم تو ترافیک بودیم تا برسیم، میتونستیم بریم مسافرت بیرون شهر» بچه‌ها اما از قایق سواری برگشته‌اند و راضیاند از تفریح شب جمعه‌شان.

در ساختمان‌ها و برج‌های اطراف دریاچه اما آدم‌ها اینقدر راضی نیستند. سوپرمارکت نسبتا شلوغ است، مرد چند قلم جنس را داخل کیسه میگذارد و شاگرد مغازه را صدا میزند تا بسته را برساند به مشتری، رسید را دستش میدهد و راهیاش میکند، بحث در مورد ساخت و سازهای منطقه داد یکی از مشتریها را که چند شیشه نوشیدنی را روی پیشخوان میگذارد بلند میکند: «افتضاح خانم، غیر از این نمیشه چیزی گفت» و بعد کمی آرام‌تر ادامه میدهد: «من عمران خوندم، از من بپرسید این ساختمون‌های شیکی که اینجا ساختن چه بلایی سر تهران میآره، من از همین ساخت و سازها درآمد دارم و به قول معروف نون میخورم، اما این تهرانی که امروز هر گوشه‌اش داره یه برج علم میشه، به مرور تبعاتی داره که الان کمتر متوجه میشن، شهرداری همین طوری فله‌ای تراکم میفروشه»

یکی دیگر از مشتریها میگوید: «نگاه همیشه نگاه کوتاه‌مدت بوده، نگاه بلندمدت ندارن که بخوان ١٠٠ سال آینده رو پیش‌بینی کنن» و بعد میگوید که اهل یزد است و اشاره‌ای هم به ثبت جهانی آن میکند و میگوید: «شما ببینید این شهر رو چطور ساختن که بعد از این همه سال هنوز میشه توش زندگی کرد، چقدر اصولی بوده، مناسب با اقلیم بوده، تهران یه شهر کوهپایه‌ای و خشکه، کدوم یکی از اصول معماری ما تو تهران مناسب با اقلیمشه!؟» و آقایی را که رشته تحصیلیاش عمران بود شاهد میگیرد که: «شما بگید دیگه، مگه معماری هر شهر نباید اصول خودشو داشته باشه؟»  و مرد که گویی در یک میزگرد تخصصی وسط سوپرمارکت شرکت کرده بسته خریدش را دست به دست میکند و گله‌مندانه میگوید: «چی تو این شهر اصول داره که معماری داشته باشه؟» و اجازه میگیرد و به سمت در خروجی میرود تا ختم جلسه را اعلام کند. اهالی هم دل پری دارند از امنیت ساختمان‌هایی که پیش خرید کرده‌اند و از روی ماکت و عکس انتخابش کرده‌اند تا ترافیکی که زندگیشان را مختل کرده و شلوغیهایی که آرامش‌شان را به هم زده: «من این همه از مرکز شهر دور شدم اومدم اینجا خونه خریدم که آرامش داشته باشم، اما شما دم غروب بیا ببین چه وضعیه، خب آقای شهردار محترم که تراکم میفروشی و دریاچه میسازی، فکر خیابون و اتوبانش هم باش

تهران قرار است مدیریت جدیدی را تجربه کند. تهرانی که به تعبیر یکی از کارشناسان جامعه‌شناسی شهری، به جای اینکه رشد کند، ورم کرده و این تورم تنها گریبان ساکنانش را میگیرد. حال باید دید مدیر جدید تهران با چه تدبیری با این تورم شهری برخورد میکند.

اعتماد

نظرات