برگ سبزی تحفه روح بلند و ملکوتی سردار شهید سپهبد قاسم سلیمانی / غلامرضا امام علیزاده(امامی)

برگ سبزی تحفه روح بلند و ملکوتی سردار شهید سپهبد قاسم سلیمانی / غلامرضا امام علیزاده(امامی)

*باسم رب الشهدا*

♦️(قامت رعنای بیداری و مردی)

برگ سبزی تحفه روح بلند و ملکوتی سردار شهید سپهبد قاسم سلیمانی

از ما چه ديدي اينچنين بي تاب رفتي؟
اي حلق بيداري چه شد بر خواب رفتي؟
ما را رها كردي درين زندان بپوسيم
در اين حصار سنگي ويران بپوسيم
ما با تو راز عشق خود را گفته بوديم
ما با تو خواب قرن را آشفته بوديم
ما با تو اينجا كربلا را آفريديم
در خاك ايران نينوا را آفريديم
ما با تو تا مرز جنون يكريز رانديم
تا عاشقي تا خط خون يكريز رانديم
با توسن نور از حصار شب گذشتيم
از قتلگاه «مين» دعا بر لب گذشتيم
در امتداد آسمان خطي كشيديم
از روشنايي، تا به آزادي رسيديم
ما مرغهاي يا كریم عشق بوديم
بر شاطي دجله كليم عشق بوديم
ما قامت تزوير را با هم شكستيم
از دست گلها بند ذلّت را گسستيم
ما هشت فرسخ با تو پيموديم ای مرد!
دريابمان! در خاك پوسيديم ای مرد
گلزار دل بعد از تو سر تا پا فسرده ست !
شمشيرها پوسيده، خنجر زخم خورده ست
بر دامن چشمانمان غربت نشسته ست
بر قلبمان یک آسمان حسرت نشسته ست
بعد از تو دیگر قامت مردي شكسته ست
گرد خزان برچهرۀ دنیا نشسته ست
درقحطسال ندبه و «اَمْ مَنْ يُجييبمْ»
ما با تو و سيّد علي خیلی غريبم
دنياي ما دنياي وانفساست ای مرد!
سيّد علي همچون علي«ع»تنهاست ای مرد!
دنیایمان  با تو هواي ديگري داشت
دلهایمان شور و صفاي ديگري داشت
تو بهترين تصنيف خون را مي سرودي
زيباترين شعر جنون را مي سرودي
تو بهترين تفسير عدل و داد بودي
بعد از علي«ع»صيقل ترين فرياد بودي
بيچارگان قرن معراج فلز را
در مسلخ تنگ زمان امداد بودي
از اينهمه نيرنگ و شيطان بازي چرخ
تا فصل هجرت ديدمت ناشاد بودي
دلبند نام و شهرت و عنوان نبودي
آري! تو از نام و نشان آزاد بودي
در غربت و آوارگي مانند يوسف
در عاشقي هم قصّۀ فرهاد بودي
در امتداد لحظه هاي زخمي جنگ
فرياد سرخي بر سر بيداد بودي
اي قامت رعناي بيداري و مردي
تو با شهادت از ازل همزاد بودی
آخر چنان از بین مان بي تاب رفتي
گويا سوار بالهاي باد بودي
رفتي، دل ما را اسير خويش كردي
اهل جهان را یکسره دلريش كردي
رفتي بدوش يك جهان شوريده اي مرد !
از این جهان ساکت و خاموش و بی درد !
بعد از تو شادي كنج دلهامان كپك زد
در خشكسال خنده، لبهامان ترك زد
صد چشمه اشک از چشم ما بر راه افتاد
اين كوه هجران بين مان ناگاه افتاد
تا جام خونین شهادت سر كشيدي
از كوچه باغ زندگانی پر كشيدي
از غصّه خم شد قامت سرو و صنوبر
شد داغدار سوگ تو زهرا«س» و حيدر «ع»
یارانت از اندوه و غم در هم شكستند
گلها به زير بار اين ماتم شكستند
نيلوفران از سير معنا باز ماندند
مرغان قاف عشق از پرواز ماندند
از داغ هجرانت زمين و آسمان سوخت
بعد از تو در پستوي لبهامان زبان سوخت
با رفتنت خاموش شد خورشيد ای مرد
در مسلخ دفتر قلم پوسيد ای مرد
در قحطسال واژه با قلبي پر از درد
جز اين چه شعري را سرايم بر تو اي مرد
بعد از تو باورهايمان خشكيد اي مرد
هر جا كه هستي زودتر برگرد، برگرد ...
تا انتقام از خصم، از دشمن بگیریم
خون تو را با خشم از دشمن بگیریم
برخیز تا این خشم طوفانی نمیرد
در ذهن ها قاسم سلیمانی نمیرد...


✍️شعر:
غلامرضا امام علیزاده(امامی)

لینک اصل خبر در سایت شهرداری بناب

    منبع خبر

    شهرداری بناب

    شهرداری بناب

    شهرداری بناب یک شهرداری در شهر بناب می باشد

      نظرات