ترکان پارسی‌گوی میهمان شاعران پایتخت

ترکان پارسی‌گوی میهمان شاعران پایتخت

به‌گزارش شهریار به نقل از تسنیم آذربایجان‌شرقی، ابولفضل حمامی: چند روزی است هفته فرهنگی تبریز در تهران، مجال گفت‌وشنود از تبریز و اهالی دیار شهریار را در تهران فراهم کرده است.

این‌بار پایتخت، میهمان اهالی تبریز شده است تا از فرهنگ و هنر و اقتصاد تبریز و آذربایجان سخن به میان آید و مجالی برای تعالی تبریز فراهم شود.

با کاروان شاعران تبریز، در شب سرما به راه می‌افتیم تا بار دیگر پیام‌آوران دیار ترکان پارسی‌گوی در پایتخت باشیم.

مرتضی طوسی، سیداحمد استوار، محمدامین شیخ‌الاسلامی، سجاد کریمی، امیرحسین دوست‌زاده، ابوالفضل حمامی، ملاحت نادری و عارفه دولتی هم‌مسیران شاعرانه پایتخت هستند که از آغاز دیدار، با شعر راهی پایتخت می‌شوند و دم از شهریار و شعر تبریز می‌زنند.

هر فرصتی، مجال سخن از گفتن شعر تبریز است و حرف‌های روزمرگی شاعران تبریزی با یکدیگر نیز گره‌خورده با شعر است.

هم‌مسیر شدن با شاعران، مجال زندگی چند ساعته با شعر است؛ شاعرانی زلال و مهربان که گویی آیین و رسالتشان، محبت و خوبی است.

شب تا به صبح در اتوبوسی راهی پایتخت می‌شویم و در این مجال چندساعته با شعر هم‌سخن می‌شویم. مجال چندساعته خنده‌ها و بغض‌های شاعرانه که به قول قیصر امین‌پور باید گفت: دردهای من/ گرچه مثل دردهای مردم زمانه نیست/ درد مردم زمانه است؛ آری و این شاعران هر کلمه شعرشان درد مردم زمانه است حتی اگر روایت‌گر عاشقانه‌هاشان باشد.

به پایتخت می‌رسیم و قرار است چند ساعتی بعد میهمان شاعران پایتخت باشیم. موسسه شهرستان ادب، میهمان شاعران تبریزی است.

شاعران پایتخت، که دوستی دیرینه‌ای نیز با شاعران تبریزی دارند به استقبال می‌آیند و مجال گفت‌وشنودهای شاعرانه دیگری فراهم می‌شود.

حسین اسرافیلی، ناصر فیض، محمدمهدی سیار، علی‌محمد مودب، علی داودی، مبین اردستانی، سیدعلی لواسانی، علی‌رضا میرزایی و حمیدرضا مداح شاعران اهل پایتخت هستند که دست دوستی شاعران تبریز را به گرمی می‌فشارند.

علی داودی میزبان شاعران تبریز و مرتضی طوسی میزبان شاعران پایتخت است. در این مجال، هر گفت‌وشنودی شاعرانه است.

به دست‌بوسی استاد حسین اسرافیلی می‌رویم. با ناصر فیض و علی داودی از روزگار شعر و هنر سخن می‌گوییم. با علی‌محمدمودب از ضرورت اهمیت ادبیات آذربایجان و با محمدمهدی سیار، خاطرات روزهای رفته را مرور می‌کنیم و با مبین اردستانی و سیدعلی لواسانی در گوشه‌ای هم‌سخن ادبیات می‌شویم.

اگرچه که مجال، مجال شاعران تبریزی است اما دیگر شاعران پایتخت‌نشین ترک‌زبان نیز آمده‌اند تا به زبان ترکی شعر بخوانند و از تبریز و ادبیاتش سخن بگویند.

شعری آمد دچار چشم شما

دعوت از شاعران تبریز آغاز می‌شود و سیداحمد استوار غزلی فارسی می‌خواند:

به کسی بد نکرده‌ام امّا، طعمه خشم انتقام شدم

زخم خوردم؛ دوباره بخشیدم؛ زخم خوردم؛ و التیام شدم

من همیشه سرم به کارم بود، هرکه آمد سراغ قلبم رفت

بذری از جنس لاله‌ها بودم، در بیابان ولی حرام شدم

تک و تنها میان دشمن و دوست، سال‌ها حفظ آبرو کردم

ایستادم به روی پای خودم، صاحب مکتب و مرام شدم

مثل آهوی وحشی نارام، دل به دام کسی نمی دادم

چشمم افتاد بر شما؛ آرام؛ توی آغوش عشق، رام شدم

زخم‌ها بر دلم زدند و تنم، خم به ابروی خودم نیاوردم

کمرم خم نشد مقابل شاه، در حرم آمدم غلام شدم

داشت می کشت بغض تنهایی؛ آمدم تا که درد دل بکنم

دلم آرام شد بدون دلیل، شامل لطف مستدام شدم

شعری آمد دچار چشم شما، نظر لطفتان به من رو کرد

اعتباری به شاعرش بخشید، صاحب شان و احترام شدم

گرچه از چشم ابر افتادم، سرنوشتم گره به دریا خورد

ذرّه بودم به نور پیوستم، در وجود رضا تمام شدم

زمین پیغمبری اعجاز بر دوش است سرتاسر

اندکی بعد با شعر امین شیخ‌الاسلامی هم‌بغض می‌شویم که می‌خواند:

گلی کوچک که از کنج خیابان سر بر آورده

کنار مردم از غمهای آنان سر در آورده

گمانم شرجی چشمان خیس انزلی باشد

که بر مرداب تهران شاخه ی نیلوفر آورده

نسیمی مست یا آه کویری خسته از کاشان

برای شهر تهران تحفه ای از قمصر آورده

نوازش می کند چشمان معصوم خیابان را

برای کودکان کار تهران، مادر آورده

مگویی اهل اینجا با غریبان دیر می جوشند

خیابانش برایم از گریبان گل در آورده!

دعاهایی که روزی خان به خون ما اجابت کرد!،

پس از خان هم به دود آه ما، تهران برآورده!

من اینجا مانده ام تنها و این شهر از دل سنگش

مرا دلتنگ دیده ست و نشان از دلبر آورده

کی ام من؟ دایم الخمری که گاهی هم گلی گمنام

برای مستی ام، از جان خاکی ساغر آورده

من از جنس همین ‌خاکم که کولی وار در غربت

نمی داند برای که، ولی گل در بر آورده

همین خاکی که در شکل گلی کوچک اگر هم شد

دل خود را دریده ست و امیدی دیگر آورده

به تار و پود گل از دار دنیا شاعر تبریز

به روی سینه ی خود فرشی از شعر تر آورده

زمین پیغمبری اعجاز بر دوش است سرتاسر

خدا، این بار، گل در دست این پیغمبر آورده

رنج پاییز رسیده وسط خاطره ها

ملاحت نادری، بانوی شاعر اهل آذربایجان، در غزلی می‌خواند:

بی تو من هستم و دیوانگی پنهانی

موی چتری شده و ریخته بر پیشانی

بی تو شبگردی و بوی عرق دستفروش

بی تو پاییز و هوای ملس آبانی

مانده ام بعد تو با زخم خداحافظی و

این دل آشوبترین دلهره‌ی طولانی

در خودم در به درم خاطره بازی تا کی

رفتنت زلزله ای بود پر از ویرانی

من همان دخترک کولی ام و شاید تو

گوژپشتی که به ناقوس دل آویزانی

مثل باران شب جمعه‌ی رشتم بی تو

نعش یک زندگی ام در خزری طوفانی

خسته ام از گله کردن، نرسیدن، رفتن

خسته از اینهمه سگ دو زدن و سگ جانی

یک نفر نیست بگوید زن شاعر، زن گیج

رستمت رفته تو درگیر کدامین خانی

رنج پاییز رسیده وسط خاطره ها

تا کجا یک شبح خسته‌ی سرگردانی

نام من را بگو که زنده شوم

سجاد کریمی، شاعر جوان تبریزی است که شروع به خواندن غزلی فارسی می‌کند:

آب و جارو زدم به کوچه ی دل

تا که در شعر من قدم بزنی

در جهانی که بی تو هیچ نداشت

آمدی در دل عدم بزنی

هر پرستوی چشم تو وقتی

با دو تا بال داشت پر می‌زد

یک جهان باز عاشقت می‌شد

قدر یک پلک تا به‌هم بزنی

این نگاه همیشه افسرده

جز تو با هیچ کس نمی خندد

نام من را بگو که زنده شوم

اگر از عشق من تو دم بزنی

چشم‌هایت مسکنم بودند

هرچه تلخی‌ست با تو شیرین شد

می‌شود تا ابد تماشا کرد

چای را با نبات هم بزنی

کوچه ها بی تو سخت غمگینند

خاطراتت مرا زمین زده اند

اشک هایم بدل به خنده شود

تو کنارم اگر قدم بزنی

آمدم بنگرمت؛ غرق نگاه تو شدم

امیرحسین دوست‌زاده نیز در غزلی می‌خواند:

خواست تا چشم تو را اینهمه زیبا بکشد

قدرتش را به رخ مردم دنیا بکشد

دست خلقت که به چشمان سیاه تو رسید

عشق را خواست که در چشم تو یکجا بکشد

آفریده است تو را این همه زیبا، عمری

پی چشم تو مرا هم به تماشا بکشد

آمدم بنگرمت غرق نگاه تو شدم

که خدا خواسته در چشم تو دریا بکشد

با تو سر می رود از دست دلم ثانیه ها

مثل آن شب که ندانسته به یلدا بکشد

گریه در خلوت دلتنگی تو کاری کرد

که نمازم ز جماعت به فرادا بکشد

هفت خان نه که من از هفت جهان می گذرم

از رسیدن به تو حاشا که دلم پا بکشد

من نشد بیشتر از این بنویسم چشمش

می تواند که دلم را به کجا ها بکشد

دست او داده ام این بار دلتنگم را

تآ در آغوش خودش یا بُکُشد یا بکشد

بوسه ای سهم من و اوست که وقتش حالاست

نکند کآر من و دوست به فردا بکشد

دوستت دارم و پای دل تو می مانم

گر رسیدن به تو تا آخر دنیا بکشد

...و شعرها فوران های گاه گاه من است

با شعر عارفه دولتی نیز بانوان شاعر پایتخت مشتاق شنیدن شعر زنان تبریزی می‌شوند، و می‌خواند:

جدایی از تو اگر طالع سیاه من است

به چشم های تو دلبستن اشتباه من است

هر آنقدر که تو را سیر دیده باشم هم

همیشه حسرت دیدار در نگاه من است

تو آفتابی و من هم شبیه یک شب تار

که شوق دیدن روی تو در پگاه من است

به چشمهای خودم دیده ام هزاران بار

که رد چنگ پلنگی به روی ماه من است

شبیه سینه ی آتشفشان پر از داغم

و شعرها فوران های گاه گاه من است

هچ اولماسا منی دینله بو شعیرلرده بیرآز

که این صدای غزل نه صدای آه من است

به عمر بعد تو دیگر چه اعتباری هست

که بی تو چشم حریص اجل به راه من است

دلیل آه کسی نیستی، خدا را شکر

ابوالفضل حمامی شاعر دیگری است که مجال هفته فرهنگی تبریز در تهران را فرصتی برای ادبیات تبریز می‌داند و پس از خواندن غزلی ترکی، غزلی فارسی می‌خواند:

همین که با غم خود زیستی، خدا را شکر

دلیل آه کسی نیستی، خدا را شکر

همین که هرکس و ناکس تو را زمین زد و باز

به روی پایت می‌ایستی، خدا را شکر

همین‌که بین هیاهوی بی‌هویت‌ها

ز خویش باخبری کیستی، خدا را شکر

همین که دوست و دشمن گمان نبرد و دمی

خبر نداشت پی چیستی، خدا را شکر

فقط همین که میان شماتت مردم

زدی به خنده و نگریستی، خدا را شکر

گفتنی است هفته فرهنگی تبریز در تهران از ۲۲ تا ۲۹ بهمن در بوستان لاله، بوستان گفتگو، خانه هنرمندان، ایوان شمس و فضاهای فرهنگی تهران برپاست؛ همچنین ویژه برنامه شب فرهنگی تبریز روز ۲۸ بهمن با حضور چهره های برتر ملی و استانی در سالن همایش‌های برج میلاد میزبان اهالی فضل و فرهنگ و هموطنان گرامی است.

لینک اصل خبر در سایت شهرداری تبریز

    منبع خبر

    شهرداری تبریز

    شهرداری تبریز

    شهرداری تبریز یک شهرداری در شهر تبریز می باشد

      نظرات