طبيغت گذراني به شيوه سهراب در روز طبيعت

طبيغت گذراني به شيوه سهراب در روز طبيعت

روز طبيعت در خانه ها و بازخواني برخي چكامه هاي طبيعت گرايانه سهراب سپهري

اگرچه سيزدهم فروردين روز طبيعت  به دليل وضعيت كرونايي از طبيعت گذراني محروميم ولي بازخواني برخي از اشعار سهراب نه تنها مارا به طبيعت مي برد بلكه  به درك والاي از طبيعت و همراهي عارفانه با آن مي رساند. با ژرف نگري برخي از چكامه هاي او را با هم بخوانيم:
من به آغاز زمين نزديكم .
نبض گل‌ها را مي‌گيرم .
آشنا هستم با، سرنوشت تر آب ، عادت سبز درخت

من نديدم دو صنوبر را با هم دشمن .
من نديدم بيدي، سايه‌اش را بفروشد به زمين .
رايگان مي‌بخشد، نارون شاخه خود را به كلاغ .
هر كجا برگي هست، شور من مي‌شكفد .
بوته خشخاشي، شست و شو داده مرا در سَيَلان بودن .
مثل بال حشره وزن سحر را مي‌دانم .
مثل يك گلدان مي‌دهم گوش به موسيقي روييدن .
مثل زنبيل پر از ميوه تب تند رسيدن دارم .
مثل يك ميكده در مرز كسالت هستم .
مثل يك ساختمان لب دريا نگرانم به كشش‌هاي بلند ابدي .
تا بخواهي خورشيد، تا بخواهي پيوند، تا بخواهي تكثير .
من به سيبي خشنودم
و به بوييدن يك بوته بابونه .
من به يك آينه، يك بستگي پاك قناعت دارم .
من نمي‌خندم اگر بادكنك مي‌تركد .
و نمي‌خندم اگر فلسفه‌اي ، ماه را نصف كند .
من صداي پر بلدرچين را مي‌شناسم،
رنگ‌هاي شكم هوبره را، اثر پاي بزكوهي را .
خوب مي‌دانم ريواس كجا مي‌رويد،
سار كي مي‌آيد، كبك كي مي‌خواند، باز كي مي‌ميرد،
زندگي رسم خوشايندي است .
زندگي بال و پري دارد با وسعت مرگ،
پرشي دارد اندازه عشق .
زندگي چيزي نيست، كه لب طاقچه عادت از ياد من و تو برود .
زندگي‌ جذبه دستي است كه مي‌چيند .
زندگي نوبر انجير سياه، در دهان گس تابستان است .
زندگي بعد درخت است به چشم حشره .
زندگي تجربه شب پره در تاريكي است .
زندگي حس غريبي است كه يك مرغ مهاجر دارد .
…….
زندگي گل به «توان» ابديت،
زندگي «ضرب» زمين در ضربان دل ما،
زندگي «هندسه» ساده و يكسان نفسهاست .
هر كجا هستم، باشم،
آسمان مال من است .
پنجره، فكر، هوا، عشق، زمين مال من است .
چه اهميت دارد
گاه اگر مي‌رويند
قارچ‌هاي غربت؟

من نمي‌دانم
كه چرا مي‌گويند: اسب حيوان نجيبي است، كبوتر زيباست .
و چرا در قفس هيچ كسي كركس نيست .
گل شبدر چه كم از لاله قرمز دارد .
چشم‌ها را بايد شست ، جور ديگر بايد ديد .
واژه‌ها را بايد شست .
واژه بايد خود باد، واژه بايد خود باران باشد .
چترها را بايد بست .
زير باران بايد رفت .
فكر را، خاطره را، زير باران بايد برد .
با همه مردم شهر، زير باران بايد رفت .
دوست را زير باران بايد ديد .
عشق را، زير باران بايد جست .
زير باران بايد بازي كرد .
زير باران بايد چيز نوشت، حرف زد، نيلوفر كاشت
زندگي تر شدن پي در پي،
زندگي آب تني كردن در حوضچه «اكنون» است .
رخت‌ها را بكنيم :
آب در يك قدمي است .
روشني را بچشيم .
شب يك دهكده را وزن كنيم، خواب يك آهو را .
گرمي لانه ي لك لك را ادراك كنيم .
روي قانون چمن پا نگذاريم .
در موستان گره ذائقه را باز كنيم .
و دهان را بگشاييم اگر ماه در آمد .
و نگوييم كه شب چيز بدي است .
و نگوييم كه شب تاب ندارد خبر از بينش باغ .
و بياريم سبد
ببريم اين همه سرخ، اين همه سبز .
صبح‌ها نان و پنيرك بخوريم .
و بكاريم نهالي سر هر پيچ كلام .
و بپاشيم ميان دو هجا تخم سكوت .
و نخوانيم كتابي كه در آن باد نمي‌آيد
و كتابي كه در آن پوست شبنم تر نيست .
و كتابي كه در آن ياخته‌ها بي بعدند .
و نخواهيم مگس از سر انگشت طبيعت بپرد .
و نخواهيم پلنگ از در خلقت برود بيرون .
و بدانيم اگر كرم نبود، زندگي چيزي كم داشت .
و اگر خنج نبود، لطمه مي‌خورد به قانون درخت
و اگر مرگ نبود، دست ما در پي چيزي مي‌گشت .
و بدانيم اگر نور نبود، منطق زنده پرواز دگرگون مي شد .
و بدانيم كه پيش از مرجان، خلائي بود در انديشه درياها .
و نپرسيم كجائيم،
بو كنيم اطلسي تازه بيمارستان را .
و نپرسيم كه فواره اقبال كجاست؟
و نپرسيم چرا قلب حقيقت آبي است .
و نپرسيم پدرهاي پدرها چه نسيمي ، چه شبي داشته‌اند .
پشت سر نيست فضايي زنده،
پشت سر مرغ نمي‌خواند .
پشت سر باد نمي‌آيد .
پشت سر پنجره سبز صنوبر بسته است .
پشت سر روي همه فرفره‌ها خاك نشسته است .
پشت سر خستگي تاريخ است .
پشت سر خاطره موج به ساحل صدف سرد سكون مي‌ريزد .

لب دريا برويم .
تور در آب بيندازيم
و بگيريم طراوات را از آب .
ريگي از روي زمين برداريم
وزن بودن را احساس كنيم .
بد نگوييم به مهتاب اگر تب داريم .
( ديده‌ام گاهي در تب، ماه مي‌آيد پايين،
مي‌رسد دست به سقف ملكوت .
ديده‌ام ، سهره بهتر مي‌خواند .
گاهي زخمي كه به پا داشته‌ام
زير و بم‌هاي زمين را به من آموخته است .
گاه در بستر بيماري من، حجم گل چند برابر شده است .
و فزون‌تر شده است، قطر نارنج ، شعاع فانوس


ساده باشيم چه در باجه يك بانك، چه در زير درخت .
كار ما نيست شناسايي «راز» گل سرخ،
كار ما شايد اين است
كه در «افسون» گل سرخ شناور باشيم .
پشت دانايي اردو بزنيم .
دست در جذبه يك برگ بشوييم و سر خوان برويم .
صبح‌ها وقتي خورشيد، در مي‌آيد متولد بشويم .
هيجان‌ها را پرواز دهيم .
روي ادراك فضا، رنگ، صدا، پنجره گل نم بزنيم .
آسمان را بنشانيم ميان دو هجاي «هستي
ريه را از ابديت پر و خالي بكنيم .
بار دانش را از دوش پرستو به زمين بگذاريم .
نام را باز ستانيم از ابر،
از چنار، از پشه، از تابستان .
روي پاي تر باران به بلندي محبت برويم .
در به روي بشر و نور و گياه و حشره باز كنيم .
كار ما شايد اين است .
كه ميان گل نيلوفر و قرن
پي آواز حقيقت بدويم .

سهراب سپهري

لینک اصل خبر در سایت اداره کل حفاظت محیط زیست استان اصفهان

    منبع خبر

    اداره کل حفاظت محیط زیست استان اصفهان

    اداره کل حفاظت محیط زیست استان اصفهان یک سازمان دولتی می باشد

      نظرات