طنز روز / برگی از خاطرات روزانهی قالیباف
بنانیوز- صبح از خواب کوفتی که پا شدم، برگهای پاییزی رو دیدم که از پشت پنجره آروم آروم فرود میاومدند، یه جل جل به خودم دادم. به نظرم اومد که اگر اینها برگه بودن که داخل مِجری میاوفتادنها الآن بهشت نبودم، بلکه جای بهتری بودم!
صدای مشاورم منو از خواب خوشم پروند. گفت وخز که دیره. اصلا از هر چه برگ و برگه است، دلم خونه! هر دو اینها هر کاری که بکنی، جمع نمیشن! عجالتا زنگ زدم درختای جلوی خونه رو ببرند تا عزیزان رفتگر بیش از این گرفتار جمعآوری برگهای خشک نشن. هر چی هم مشاور و مشیر ما تقلا کرد، افاقه نکرد! میگه چته؟ میگم: "تا سحر جُل میزِنُم خواب به سُراغُم نمیاد" میگه: "هی بابا تهم هی دِلُت مثل بِچَه بِهَنِه بیجا میگیرِه"!
آخه چه بهونهای؟ مگه قبلیها هم قبلاً بلدیه چی نبودن آخه؟! به هر حال به هر من و منی بود، بلند شدم برم سر کار، موقع رفتن یه نمه جلو آینه قدی خودمو ورنداز کردم، آی خوشم اومد! با خودم زمزمه کردم: "یرَه گَه کارِ مو و تو دِرَه بالا میگیرِه!"
نزدیک ظهر عزت زنگ زد. فهرست چند پروژه میخواس برای باکس خبر امشب. پیشنهاد دادم برنامه پایش رو هر شب پخش کنه، خیلی استقبال کرد، عزت آدم مطمئنیه. اگر چه دارابی خودمون نمیشه! خدایی بچههای جمعیت در سیما برا نمایش دستاوردای خیرهکننده در کلونشهر تهران سنگ تموم میذارن. افسوس که این انحرافیها ذهن مردم رو هی منحرف میکنن! مثلا همین الآن شنیدم خبرنگارها رو جمع کردن برای قطع چند درخت بیارزش الم شنگه راه انداختن. باید بدم آسفالت پاستور را بکنن چنار بکارن تا خدمات ما به چش بیاد! مِشنفی چی میگم؟
اونوقت این ایاز ما، هی میگه حرص نخور! من که پس افتادم از کار، اصلا تو همین سیل تهران، آخ میخواستم سیلی بزنم توی گوش اون خبرنگار، من هی لبه پرتگاه میرفتم لامصب یه عکس درست و حسابی نمیگرفت، تا سینه تو گل رفته بودم دیگه چه گلی باید به سر میزدم؟ خوب شد دوربینها را جوری کاشته بودند که بتونن به اون زیبایی صحنه سقوط بلدوزر رو شکار کنن، واقعا ما باید قدر هنرمندان رو بدونیم.
ظهر شنیدم که یک آدم بیجنبه راه افتاده مصاحبه کرده گفته میخواد برای شهرری شهردار بگذاره! جلالخالق، پس ما چهکارهایم این وسط! اصلا ری از کی شهر شد ما نفهمیدیم؟
یک گوشهاش که قبر امواته، یک گوشهاش هم کهریزک. بقیهاش هم اگه به برکت حضرت شابدوالعظیم نبود _ هزار بار قربانش بروم _ جمعیتی نداره! یعنی داره، ولی در برابر تهران به این بزرگی آ آ آ! اصلا اسم ری که میآد گردنم مث کاغذ تورنسل قرمز میشه! نمیدونی چه جوری هم!
بعدازظهر، بچههای اون یکی روزنامه زنگ زدن گفتن در قالب یک جدول کلمات متقاطع یک خلاقیت به خرج دادن. حالا میپرسیدن افقی رو دکتر بذارن یا خلبان؟ به اونا گفتم اینها واقعا برای من مسأله نیست، هر کدوم رو میتونند توی افقی بذارن. البته خلبانی میتونه بیشتر عمودی باشه. به نظرم رسید کمک بیشتری باید به این رسانهها بکنم. بچهها خالصانه دارن کار میکنن.
این خلاقیتها خوراک خوراکیان است. شنیدم یه نظرسنجی گذاشته بین بچههای فرهنگسراها که چه شغلی دوست دارن. این بچههای باهوش از بین گزینههای دکتر، خلبان، فرمانده و همه موارد، گزینه چهار رو را انتخاب کردن! گفتم نتایجش رو در سایت، شفاف اعلام کنن تا مردم قدر آیندهسازان رو بدونن.
عصری خبر دادن که بنده عضو ۱۸۵ شهردار برتر دنیا هستم. بلافاصله این موفقیت رو به همکارانم تبریک گفتم. حالا قرار شده برم رم، گویا اونجا قرار شده کلید شهر تهرون را به یکی دیگه از نومزدهای خواهرخواندگی بدم. حیف که نمیدونم این کلید را بچهها کجا گذاشتنش!
شب دوستان جمع شدن تا به تکلیف خود در انتخابات آینده عمل کنیم! بعضیها به تعدد نامزدهای اصولی عقیده دارن. من گفتم خدا یکی، نامزد یکی، یکی از این دوستان جریان وحدت ملی با یکی دیگه از دوستان ائتلاف ملی دعواشون شد سر مصداق! آب در پیاله و گرد "مجلس" میگردند!
اعتراض کردم، گفتن مگه تو هم نومزدی؟ گفتم پ ن پ این همه تونل زدم برای قایم باشک! گفتن آخه تو قبلا گفتی تکلیف نداری، گفتم من همیشه گفتم حرف مرد دو تاست! الآن هم برای نجات کشور وظیفه دارم از بلاتکلیفی خارج شم. خیلی مسموع افتاد، خیلی حمایت کردن، بخصوص این احمد اونقدر ذوق کرده بود که سر پا بند نمیشد هی قدم میزد از این ور به اون ور، از اون ور به این ور! به الیاس گفتم بیشتر مواظب احمد باشه!
خدایا مرا از بهشت به آن جای خوبتر ببر.
خدایا وظیفه ما رو در برابر شیطان اکبر روشن کن!
روز اول به خودُم گُفتُم ایَم مثل بَقیِ
حالا کم کم میبینُم کار دِرَه بالا میگیرِه!
بهمن پورجمشید- ایسنا
نظرات